دیروز در کنسرت گوگوش در مونترال، وقتی که ترانه مرداب را خواند، بغضش گرفت و هرچه سعی کرد نتوانست جلوی اشکش را بگیرد.
همه به احترامش و به نشانه همدردی و همدلی با هزاران زن هنرمندی که انقلاب اسلامی زندگی شان را تباه کرد و "چاله" ای شد در برابر "چشمه" جوشان استعدادشان و کویرشان کرد ایستادیم و کف زدیم و بغض کردیم.
خوشحالم که هرچند دیر ولی از ایران بیرون آمد و باز هم خواند.
میون یه دشت لخت
زیر خورشید کویر
مونده یک مرداب پیر
توی دست خاک اسیر
منم اون مرداب پیر
از همه دنیا جدا
داغ خورشید به تنم
زنجیر زمین به پام
من همونم که یه روز
می خواستم دریا بشم
می خواستم بزرگترین
دریای دنیا بشم
آرزو داشتم برم
تا به دریا برسم
شبو آتیش بزنم
تا به فردا برسم
اولش چشمه بودم
زیر آسمون پیر
اما از بخت سیاه
راهم افتاد به کویر
چشمه من اونجا بود
پشت اون کوه بلند
اما دست سرنوشت
سر رام یه چاله کند
توی چاله افتادم
خاک منو زندونی کرد
آسمونم نبارید
اونم سر گرونی کرد
حالا یه مرداب شدم
یه اسیر نیمه جون
یه طرف میرم به خاک
یه طرف به آسمون
خورشید از اون بالاها
زمینم از این پایین
هی بخارم می کنن
زندگیم شده همین
با چشام مردنمو
دارم اینجا میبینم
سر نوشتم همینه
من اسیر زمینم
هیچی باقی نیست ازم
قطره های آخره
خاک تشنه همینم
داره همراش میبره
خشک میشم تموم میشم
فردا که خورشید میاد
شن جامو پر میکنه
که میاره دست باد
چند بار دیگر هم بغض کرد، چند خاطره و جوک هم در میان اجراهایش تعریف کرد تا نفسش برای ادامه برنامه همراهی کند.
گوگوش را خیلی دوست نداشتم ولی برایش احترام قائل بودم که دیشب بیشتر هم شد. قبلن کنسرت ابی و ستار و دیگر خوانندگان مرد رفته بودم ولی انگار او قدر مخاطب و صحنه را خیلی بیشتر از خوانندگان مرد می داند و با عشق بیشتر برایمان خواند. وقتی گفتیم "گوگوش دوستت داریم" از ته دلش گفت :"من بیشتر". حس خیلی بیشتری از او گرفتم تا ابی که صدایش را خیلی بیشتر دوست دارم. نمی دانم علتش زن بودن و درد مشترک بود یا شخصیت خودش.
این هم فیلمی که یکی از دوستانم از صحنه بغض و اشک گوگوش گرفت.
همه به احترامش و به نشانه همدردی و همدلی با هزاران زن هنرمندی که انقلاب اسلامی زندگی شان را تباه کرد و "چاله" ای شد در برابر "چشمه" جوشان استعدادشان و کویرشان کرد ایستادیم و کف زدیم و بغض کردیم.
خوشحالم که هرچند دیر ولی از ایران بیرون آمد و باز هم خواند.
میون یه دشت لخت
زیر خورشید کویر
مونده یک مرداب پیر
توی دست خاک اسیر
منم اون مرداب پیر
از همه دنیا جدا
داغ خورشید به تنم
زنجیر زمین به پام
من همونم که یه روز
می خواستم دریا بشم
می خواستم بزرگترین
دریای دنیا بشم
آرزو داشتم برم
تا به دریا برسم
شبو آتیش بزنم
تا به فردا برسم
اولش چشمه بودم
زیر آسمون پیر
اما از بخت سیاه
راهم افتاد به کویر
چشمه من اونجا بود
پشت اون کوه بلند
اما دست سرنوشت
سر رام یه چاله کند
توی چاله افتادم
خاک منو زندونی کرد
آسمونم نبارید
اونم سر گرونی کرد
حالا یه مرداب شدم
یه اسیر نیمه جون
یه طرف میرم به خاک
یه طرف به آسمون
خورشید از اون بالاها
زمینم از این پایین
هی بخارم می کنن
زندگیم شده همین
با چشام مردنمو
دارم اینجا میبینم
سر نوشتم همینه
من اسیر زمینم
هیچی باقی نیست ازم
قطره های آخره
خاک تشنه همینم
داره همراش میبره
خشک میشم تموم میشم
فردا که خورشید میاد
شن جامو پر میکنه
که میاره دست باد
چند بار دیگر هم بغض کرد، چند خاطره و جوک هم در میان اجراهایش تعریف کرد تا نفسش برای ادامه برنامه همراهی کند.
گوگوش را خیلی دوست نداشتم ولی برایش احترام قائل بودم که دیشب بیشتر هم شد. قبلن کنسرت ابی و ستار و دیگر خوانندگان مرد رفته بودم ولی انگار او قدر مخاطب و صحنه را خیلی بیشتر از خوانندگان مرد می داند و با عشق بیشتر برایمان خواند. وقتی گفتیم "گوگوش دوستت داریم" از ته دلش گفت :"من بیشتر". حس خیلی بیشتری از او گرفتم تا ابی که صدایش را خیلی بیشتر دوست دارم. نمی دانم علتش زن بودن و درد مشترک بود یا شخصیت خودش.
این هم فیلمی که یکی از دوستانم از صحنه بغض و اشک گوگوش گرفت.
چقدر زیبا توصیف کردی، مرسی.
ReplyDeleteمردا این لوس بازیا رو در نمیارن ولی
ReplyDelete