Saturday, August 17, 2013

بوی خوش زن، بوی بد نرینه محوری: نقد فمینیستی فیلم “بوی خوش زن”


نقد فمینیستی آثار هنری، گرچه حتا در کشورهای غربی هم عمر کوتاهی دارد، اما  به نتایج جالب توجه و تامل برانگیزی در حوزه جنسیت و سکچوالیته دست یافته است. البته این نقدها عموما از جانب جامعه شناسان جنسیت و روانکاوان فمینیست بوده است و نه هنرمندان زن، و همچنان اکثر زنان هنرمند با همان جریان مردسالار رایج همدل و همراهند و نقدی را متوجه آن نمی کنند. زنان سینمایی، همان فیلم های تحسین شده توسط ذهن مردسالار داوران و ناقدان را تمجید می کنند و گاه حتا از همان کلیشه های ضدزن و "مردپسند" به عنوان شاهکار یاد می کنند.  زنان حوزه هنر در ایران، که اطلاعات فمینیستی ناچیزی هم دارند، نه مستقیما وارد این حوزه نقد شده اند نه حتا دست به ترجمه آثار منقدان هنری فمینیست زده اند. اهمیت این مباحث به ویژه از آن جهت است که در حال حاضر شاهد تاثیر غیرقابل انکار فیلم های سینمایی بر ذهنیت و تفکر دختران و پسران جوان هستیم که فیلم های سینمایی را به ویژه آنگاه که هنپیشه های معروف و محبوب در آن ایفای نقش می کنند را الگو و سرمشق خود قرار می دهند و اگاهانه یا ناخوداگاه الفاظ و عقاید آنها در ذهنشان رسوب می کند.
این توضیحات از این جهت داده شد که اشاره شود این نوشته نه از نگاه یک منتقد سینمایی بلکه از نگاه یک جامعه شناس فمینیست نگاشته شده است.
بوی خوش زن
یکی از ابزارهای ساده نقد فمینیستی آثار سینمایی و داستانی "آزمون بچدل" است. این آزمون سه شاخص تعیین می کند که با سنجش آن در رمان ها و فیلم سینمایی می توان میزان مردمحور بودن آن را اندازه گرفت:
1. دست کم دو شخصیت زن که نام و هویت دارند در داستان وجود داشته باشند. یعنی شخصیت مستقل داشته باشند نه آن که کاراکتر و هویتشان در ارتباط با "یک مرد" تعریف شده باشد (به عنوان خواهر، مادر، همسر، معشوقه و هم خوابه یک مرد.
2. این دو زن با هم حرف بزنند.
3. این دو زن درباره چیزی به جز یک مرد حرف بزنند.

ویرجینیا وولف، نویسنده فمینیست، می نویسد:

به نظرم رسید که تمام این روابط میان زن‌ها، آن‌گونه که مجموعه‌ی زن‌های خلق شده در ادبیات به ذهنم می‌آیند، خیلی ساده هستند... سعی می‌کنم از میان تمام خوانده‌هایم موقعیتی را به خاطر بیاورم که در آن دو زن به عنوان دو دوست تصویر شده باشند... آن‌ها اغلب به عنوان مادرها یا دخترها تصویر شده‌اند... و تقریبا بدون استثنا در ارتباط با رابطه‌شان با مردها. به نظرم خیلی عجیب بود که فکر کنم تمام این زن‌های ادبیات، تا زمان جین آستین، نه فقط از زاویه‌ی دید جنس دیگر دیده می‌شدند، بلکه تنها و تنها در رابطه با جنس دیگر تصویر می‌شدند. و این چه بخش کوچکی از زندگی یک زن است.

تقریبا تمام فیلم های هالیوودی و بسیاری از فیلم های غیرهالیوودی معروف و برندگان جوایز معتبر سینمایی، از آزمون بچدل سربلند بیرون نمی ایند، چرا که این فیلم ها برای "مردان" و نظام نرینه محور ساخته می شوند. در این ویدئوی کوتاه اشاره می شود که چه تعداد وحشت انگیزی از فیلم های معروف جهان جزو این دسته اند.
 در این فیلم ها زنان ابژه های جنسی هستند، سکسی و زیبا و عشوه گرند و به قول ایریگاری "بین مردان دست به دست می شوند" و عروسک هایی برای لذت هرچه بیشتر مردان اند. فیلم "بوی خوش زن" یکی از همین فیلم هاست. بخش اعظم فیلم دیالوگ مردی نابینا(فرانک) با پسری جوان (چارلز) است که برای پرستاری از او استخدام شده است. مرد نابینا، که افسر بازنشسته ارتش است، در گفت و گوی خود با پسر جوان از تصورات و نگاه خود به زنان می گوید. او در دیالوگ معروف فیلم که "شاهکار" آن خوانده می شود خطاب به چارلز می گوید: "زنان! چه کسی آنها را ساخته؟ خدا قطعا نابغه است! پستان ها! آه! نوک پستان ها که به تو خیره می شوند! پاها، مهم نیست مال کیست و اهل کجاست، آن چیزی که میان آن دو است مهم است! پاسپورت ورود بهشت".

Legs. I don't care if they're Greek columns... or secondhand Steinways. What's between 'em... passport to heaven
 "زنان ساخته شده اند"، گویی از یک محصول و کالای لوکس صحبت می کند؛ زن را معادل اجزای بدنش، پستان و پوسی (واژن)، می داند و فرومی کاهد که حتا مهم نیست مال که باشد، چه رسد به این که چه چیزی در مغز  و قلب او وجود دارد. 
در ادامه دیالوگ فرانک خطاب به چارلز می گوید "تنها یک کلمه دو بخشی است که ارزش به یاد ماندن دارد: پوسی (واژن)!در اینجا چارلز، پسر جوان 17 ساله، خنده ای سرشار از لذت از این دیالوگ مردانه سرمی دهد و می گوید :" مثل این که شما خیلی زنها را دوست دارید" و فرانک پاسخ می دهد:" بیش از هرچیزی" و ادامه می دهد" و با فاصله زیاد فراری را دوست دارم". ترکیب "زنان" در کنار اتومبیل فراری، نگاه فرودستانه و شیءانگار به زن را نشان می دهد زیرا که "زنان" را یک کل شبیه و یکدست می بیند بدون هیچ گونه تفاوتی، انگار درباره اسب ها، سگ ها یا اتومبیل ها صحبت می کند، و وقتی از علاقه بعدی خود یعنی فراری می گوید جای شک و شبهه ای برای تایید این نظریه باقی نمی گذارد. هردوی اینها نماد سلطه گری و قدرت یکه تاز مردانه به جهان است.

در سراسر فیلم مدام نگاه خیره مرد*، که در اینجا از قضا، به دلیل کور بودن مرد، تبدیل به نگاه خیره یک مرد کور در قالب "بویایی" شده است تکرار می شود. زن را "بو" می کند و از بوی او تشخیص می دهد چه "مالی" است، چه "تکه ای" است!
فرانک، افسر بازنشسته و ثروتمند، به دلیل جایگاه "مردانه اش" علیرغم نابینایی و کهولت می تواند زنی را با ویژگی های فیزیکی دلخواهش "سفارش" بدهد و بدنش را ساعاتی بخرد و لذت ببرد.
فیلم در ستایش جذبه و قدرت مردانه است و تماما در عالم مردان اتفاق می افتد. نظامی که قصد دارد از پسران جوان "مرد" بسازد و تنها مشکلی که وجود دارد این است که مدیر کالج تعریف مردانگی را در این می داند که همه بی هیچ خطا و چون و چرایی به نظم پادگانی تن بدهند وتعریف فرانک از مردانگی (که با استقبال دانش اموزان هم مواجه می شود) آن است که یک مرد حتا به قیمت تباه کردن آینده خود نباید همکلاس خاطی خود را لو بدهد. زن بازی، خشونت کلامی و رفتاری، و غرور و خودخواهی فرانک، همان کلیشه معروف مرد جذاب و باابهت را بازسازی می کند و استقبال صنعت مردمحور سینما نیز نشان از موفقیت آن دارد.


 * وقتی نظریه پردازان فمینیست فیلمهای کلاسیک را بررسی کردند متوجه عنصر چشم چرانی مردانه از فیلم سازی کلاسیک هالیوود شدند. باد بوئتیچر نظر فوق را چنین جمع بندی کرد : «چیزی که به حساب می آید ایسنت که قهرمان زن چگونه تحریک می‌کند و یا اینکه او چگونه نمایش داده میشود. او یک نفر است. فارغ از ترس و عشقش، او به عنوان قهرمان نمایش داده می‌شود اما در حقیقت رفتارش به رفتار بازیگر مرد بستگی دارد. اینکه بازیگر مرد چه میخواهد یا چه انجام میدهد. شخص زن به خودی خود از هیچ اهمیتی برخوردار نیست.» تالیف اولیه لورا مالوی «لذت دیداری و سینمای روایی» (نوشته شده در ۱۹۷۳ و چاپ شده در ۱۹۷۵) با بسط اینکه نقش زنان در فیلمها انفعالیست روی این موضوع بحث کرد که فیلمها لذات دیداریشان را بوسیله
دیدزدن جنسیو هویت بازیگر مرد روی پرده، بدست می آورند. او ادعا میکند:«در بازنمایی سنتی نقش زنان، آنها را بر اساس زمرگان ظاهری و جاذبه‌های جنسیشان نمایش داده و دیده میشوند بنابر این میتوانند دلالت ضمنی بر برجسته نمایی کنند». و به عنوان یک نتیجه میتوان ادعا کرد که در فیلم یک زن «حامل معنا است نه تولید کننده معنا». مالوی در بر اساس روانشناسی فروید و نگاه پدرسالارانه جامعه در مورد این جاذبه نمایی جنسی زنان در فیلم بحث میکند؛ سینمای غالب با برتر شمردن جنس مذکر چه در چارچوب روایت چه در تصویر، قواعد پدرسالارانه را تثبیت میکند. مالوی سه نوع نگاه خیره را در سینما بررسی میکند. نگاه خیره دوربین، نگاه خیره شخصیتهایی که به یکدیگر نگاه میکنند و نگاه خیره تماشاگر که هم ذات پنداری چشم چرانانه با نگاه خیره مذکرانه را به زنان ترغیب میکند. جنس مذکر به سوژهٔ فعال روایت تبدیل می‌شود و جنس مونث تبدیل می‌شود به ابژهٔ منفعل نگاه خیرهٔ تماشاگرانه ای که برای جنس مذکر تدارک دیده شده است. در این مقاله، مالوی خواستار تخریب ساختار فیلم مدرن بعنوان تنها راه آزادسازی زنان از چنگ ابزار شدن جنسی می‌شود . او خواستاز حذف چشم چرانی از فیلمها به وسله فاصله گذاری بین شخصبت زن و بیننده مرد میشود. مالوی تنها راه چاره برای اینکار را در حذف مولفه‌های چشم چرانی میداند. استدلالهای مالوی همه به دوره ای که در آن مینوشت برمیگشت. مقاله «لذت دیداری و سینمای روایی» را او حول دوره موج دوم فمینیسم نوشت که در این دوران هدف برابری زنان در مکان کار بود. مالوی بخاطر اینکه با موج دوم فمینیسم خودش را همراه کند، بر حذف ابزارسازی جنسی زنان تاکید میکرد. بنظر او برای اینکه زنان با مردان در جامعه کاری برابر پنداشته شوند بایستی مانند مردان نمایش داده شوند یعنی فاقد هرگونه ابزارسازی جنسی.